بال هایش را کنارم جا گذاشت و رفت

دیکتاتور

دیکتاتور
بر صفحۀ تلویزیون
از آزادی می گوید
جهان از جیغ میلیون ها نوزاد
می لرزد
شاعر لیوان را پر می کند
آن را به سلامتی گینزبرگ سر می کشد
کلاغی روی آنتن تلویزیون
می نشیند
و بر شانه های دیکتاتور
فضله می اندازد

+ + +

شعر نانوشته

آخرین شعر این دفتر را
خواهرم در کنیا
زمزمه خواهد کرد
برادرم در آرژانتین
آن را خواهد سرود
و دوستانم در الجزایر
شعرم را با خود به فرانسه خواهند برد
تا یک رهگذر
– شاید باز هم دوشیزهای از اُرلئان –
در میدان ویومارشه
آن را بخواند
برای دنیا
و برای من

+ + +

وداع

پس از انتظاری طولانی
باران نبارید
در آستانۀ مهمان خانه
یک دیگر را ملاقات کردند
به تلخی لبخند زدند
و دور شدند از هم
هر کدام
با جسد دیگری بر دوش

+ + +

پست شده در: ۱ تیر , ۱۳۹۲

نوشتن نظر